loading...
عاشقانه هایه بیتا
آخرین ارسال های انجمن
بیتاحسینی بازدید : 32 سه شنبه 1392/08/28 نظرات (0)

کارگاه شخصیت شناسی مردان

مردان فریب کار
مردان فریب کار
گنجشک و روباه

ميخوام يه قصه براتون بگم : “در يک شب سرد زمستاني, يک جوجه گنجشک کوچيک, تنهايي تو آشيانه نشسته بود. اين جوجه, که تازگيها پر درآورده بود, فکر ميکرد که خيلي بزرگ شده و ديگه عقاب هم نميتونه به گردش برسه و وقتشه که پرواز کنه؛ آروم اومد کنار آشيونه, بالاشو باز کرد و زرتي پريد پائين! احمق کوچولو که هنوز بالهاش تحمل وزنشو نداشتن, مثل يه تيکه سنگ افتاد رو زمين و لنگ در هوا موند. خوشبختانه, روي زمين برف زيادي نشسته بود و گنجشک ما, طوريش نشد. اما چون خيلي دردش اومده بود نميتونست از جاش بلند شه و همون جا نشست و شروع کرد به جيک جيک کردن.

يک گاو مهربون که اونشب اومده بود تو جنگل چادر زده بود تا از هواي آزاد لذت ببره, با شنيدن سر و صداي اين گنجشک, چرتش پاره شد و اومد ببينه چه خبره… تا گنجشک رو ديد, دوزاريش افتاد که جريان چيه… با لحن صاف و ساده اي گفت : “خانم به نظرم شما به دردسر افتادين, بايد کمکتون کنم”. اون موقع شب تو جنگل, موبايل آقا گاوه راه نميداد که به پليس 110 زنگ بزنه و کمک بخواد. تازه فرضاً آنتن هم ميداد فرق زيادي نميکرد… گنجشک که چشمش به قد و بالا و هيکل آرنولدي گاوه افتاد, چند تا از اين قلباي صورتي اطرافه کله اش ظاهر شد و با لحني سوزناک گفت : “اي گاو عزيز, اي که در اين جنگل سرد و شب ظلماني به نجات من اومدي! بدادم برس که دارم يخ ميزنم! کمکم کن… کمکم کن…نذار اينجا تک و تنها بمونم…”

گاوه که نصف حرفاي گنجشک رو نفهميده بود, شروع به فکر کردن و آناليز موقعيت کرد و ديد که اين گنجشک اگه بخواد تا صبح رو برفا بمونه, حتماً يخ ميزنه. ارتفاع آشيانه اش هم که زياده و دست گاوه بهش نميرسه. پليس 110 هم که در دسترس نميباشد. آتيش هم که نميشه درست کرد… اين بود که تصميم نهايي رو گرفت! بدون توجه به جيغ و دادهاي گنجشک نق نقو, پشتشو بهش کرد, دمشو برد بالا, کمي تمرکز کرد و ناگهان يک تاپاله بزرگ, داغ و بوگندو روي سر گنجشک انداخت!! گنجشکه که از تعجب و عصبانيت برق سه فاز از کله اش پريده بود, سرشو از وسط تاپاله بيرون آورد و چاک دهنشو باز کرد و هرچي فحش آب نکشيده بود, حواله هيکل گاوه کرد… گاوه بدون توجه به اين جيغ و دادها, بدون اينکه حتي سرشو برگردونه, راهشو گرفت و رفت…

گنجشکه که اصطلاحاً به هيکلش ر… شده بود, بنا به جيغ و داد و گريه و زاري رو گذاشت! احمق اصلاً به اين نکته فکر نکرده بود که ديگه سرما اذيتش نميکنه و نوکش به هم نميخوره, فقط فکرش اين بود که چرا روح لطيف و شاعرانش توسط يک گاو بيشعور و بي احساس اينجوري لگد مال شده! براي همين همش در حال جيغ و داد و جيک جيک کردن بود…

تا اينکه اين جيغ و دادها به گوش روباه زبلي که اون اطراف زندگي ميکرد رسيد؛ روباهه سوار پژو 206 نقره اي رنگش شد و فوري خودشو به محل سر و صدا رسوند و با يک فروند بچه گنجشک چاق و چله وسط مقدار متنابهي تاپاله روبرو شد! روباهه به سرعت خودشو به کنار گنجشک رسوند و روي زمين زانو زد و با لحن سوزناکي (تو مايه هاي محمد رضا گلزار) گفت : “Oh My GOD!!! خانم عزيز! کي اين بلا رو سر شما آورده!؟ کدوم حيوون پست فطرت و ديو سيرتي تونسته به هيکل ظريف شما …. بکنه!؟”

گنجشکه که با ديدن اين روباه خوشتيپ و خوش سر و زبون, يه کمي جا خورده بود, خودشو جمع و جور کرد و در حالي که سعي ميکرد با احساس و سوز و گداز هر چه بيشتر حرف بزنه گفت : “اوه, آقاي روباه! شما بايد احتمالاً يه فرشته باشين که خدا براي من رسونده! من براي گردش از آشيانه اومده بودم بيرون که يک گاو بي نزاکت منو ديد و “بدون هيچ دليلي”, با وقاحت تمام, عملي رو که بايد روي قبر پدرش انجام ميداد با من انجام داد!”.

روباهه گفت : “الهي اين گاوا جز جيگر بزنن و رو تخت مرده شور خونه بيفتن که اصلاً يه ذره درک و شعور و احساس ندارن! آخه اين طرز رفتار با يه خانمه!؟!”. گنجشکه که کم کم دوسه تا از اين قلبهاي صورتي اطراف کله اش ظاهر شده بود و قلبش تالاپ تالاپ صدا ميکرد گفت : “واي خدا, شما چقدر جنتلمن و با شخصيت هستين…”. روباهه با فروتني ساختگي گفت : “عرض کنم که, بنده هميشه در خدمتگذاري شما حاضرم. اصلاً انگار از همون روز اول من و شما رو واسه هم ساختن… به نظرم بهتره که در محل مناسبتري در اين مورد مفصلاً صحبت کنيم. چون من احساس ميکنم شما به يک حمام گرم و کمي کاپوچينو احتياج دارين تا حالتون بهتر بشه..”

خلاصه سرتونو درد نيارم, روباه فوري گنجشکه رو سوار ماشينش کرد و سه سوت برد خونشون. يه آهنگ Bryan Adams براش گذاشت و خودش رفت تو حموم و وانو پر کرد و چند تا شامپوي معطر و کف و اين جور چيزا توش ريخت و به گنجشکه گفت که تا اون حموم ميگيره, روباه هم ترتيب شام رو ميده. گنجشگه که ديگه حسابي عقشولي شده بود, رفت تو حموم و روباه هم رفت تو آشپزخونه و مشغول انجام يه عملياتي شد… گنجشکه که از حموم اومد بيرون, روباهه يه گيلاس “آب آلبالو” داد دستش و گفت عزيزم اينو بخور گرمت ميکنه. بعدش نشستن و گنجشکه داستان زندگيشو براي روباه شرح داد که اصلاً از همون لحظه که از تخم بيرون اومده کسي درکش نکرده و با همه مشکل داره و بابا مامانش نميزارن که بره و با بچه کلاغا بازي کنه و غيره و خلاصه اونم زده بيرون تا به تنهايي و در آزادي زندگي کنه و براي خودش شعر بگه و خوش باشه…

روباهه چشماش برقي زد و گفت : “واي خدا, باورم نميشه! شما عجب فهم و شعور بالايي دارين! از سن خودتون خيلي بالاتر فکر ميکنيد… خيلي برام جالبه. درک و شعور و هوش و ذکاوت شما با زيباييتون هماهنگي کاملي داره.” گنجشگه که از اين تعريف روباهه کلي ذوق کرده بود يه کمي قرمز شد و چيزي نگفت. احساس خستگي ميکرد و خميازه کوچيکي کشيد. روباهه فوري شستش خبردار شد که شربت آلبالو داره کارخودشو ميکنه. گفت : “به نظرم فعاليتهاي امروز بايد شما رو خسته کرده باشه, من پيشنهاد ميکنم که بريد و کمي استراحت کنيد. من جسارتاً يه اتاق خواب اختصاصي براتون درنظر گرفتم که اگه اجازه بدين راهنمائيتون کنم.” گنجشکه که ديگه حال حرف زدن نداشت, تو بغل روباهه افتاد و روباه هم به حالت يک سردار فاتح, اونو تو دستاش گرفت و به طرف آشپزخانه به راه افتاد… در اجاق ماکروفر رو باز کرد و گنجشک خواب آلود رو وسط سيني مخصوص قرار داد و در اجاق رو بست. دستگاه رو روي “پخت فوري در سه دقيقه” تنظيم کرد و دکمه رو زد!!!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت تفریحی برای جوانان ایرانی کل امکانات رایگان باجوایزنفیس برای دوستان ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 16
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 31,695
  • کدهای اختصاصی
    admin